ابتدا میخواهم دلیل انتخاب این سوژه و عنوان متن را بگویم که از یک سو به زنده شدن خاطرات مرتبط با خشونت در کودکیام منجر شده و از سوی دیگر به نگرانیام بابت تداوم خشونت در جامعه دامن زده است. در دوران کودکی همواره مشاهدات آزار دهندهای داشتهام از نزاعها و درگیریهای خشن که محصول عوامل عدیدهای بودهاند که افراد را به سمت انتخاب مسیری تحمیلی سوق دادهاند؛ نمایش بدی از زندگیِ هر روزه که بازیگرانش، نه رباتها، نه در فیلمها یا داستانها بلکه خود واقعی انسانها و به شکل حقیقی یا مجازی بوده اند. بسیاری از مردم در مقابل چشمان باز و وجدانهای خاموش همگان در کوچه، خیابان، بازار، مدرسه، محل کار و سایر عرصههای زیست اجتماعی، بیرحمانه با بهرهمندی از سخت ابزارهای کشنده و امکانات مدرن، خشونتی بی حد و مرز علیه همدیگر روا میدارند؛ شکلی از کنش، بدون ذرهای شفقت که با عقل سلیم سازگار نیست. رویدادهایی وحشیانه از آن دوره تا به امروز بدون محدودیت در جریان بودهاست که مرا واداشت در قبال وخیم تر شدن شرایط و خطرِ گسترش خشونتباوری در جامعه ای لذت طلب و ترقی خواه سکوتم را بشکنم و به دغدغه ام با ادای تکلیف خویش پاسخ دهم. اما واقعاً خشونت چیست و چرا کماکان به موازاتِ آگاهی یافتن جوامع و با وجود انتظار کاهش آن، در برخی جوامع با برخورداری حداقلی از شاخصهای توسعه انسانی به عنوان بخش لاینفک زندگی، نهادینه شده است؟ چرا انسان نوین با تمام مفروضات انسانگرایانه عصرش، از اینکه به هر بهایی در پی خودفریبی، خودتخریبی و خودتحقیری کورکورانه، مشی خشونتآمیز به عنوان نیرویی بر وفق تمایلاتش باشد شرم و ابایی ندارد؟ و دلیل عقب افتادگی انسان و رشد خشونت چیست؟
شاید در عامیانه ترین و متعارف ترین تعریف از مفهوم انتزاعی خشونت بتوان به تصویر مشترکی که از خلال تجربهی سالیان متمادی در اذهان آشفته و پریشان ما ساخته شده، اشاره کرد. یک چنین فهمی، توسل به روشهای سرکوبگرانه و شیوه های قهریه به عنوان ابزار عبور از التهابات و نارساییهای زندگی در مسیر وصول به آینده ای مبتنی بر تحقق رویاها را موجه میسازد. همچنین خشونت، میراث ته ماندهی زیست ابتدایی و طبیعتزدهی انسان شامل کینه توزی، انتقام جویی، برتری خواهی، نفرت پراکنی و ارضاطلبیِ افراطیِ امیال است. به رغم شناخت علت العللی که در ورای تحمل انواع خشونتها شکل میگیرد مسلما فقر در دو ساحت فرهنگی و اقتصادی که خود قربانی حوزه ای فراگیرتر و مسلط تر است عناصر برجسته ای در شکلگیری خشونت هستند.
از قضا فضای کنونی که اینچنین تکامل یافته است و بیشک محصول فرهنگ خشم پروری بوده است به شکل محسوس یا غیر محسوس، خواسته یا ناخواسته تغییراتی در خصوصیات یا خلقیاتِ انسانی ایجاد کرده است و این وضعیت، نتیجهی پیچیدگی شرایط و به هم ریختگی نظم و انضباط اجتماعی بوده است. این فضا از انسجام اجتماعی انسانیِ یک نظام مدنی نوین محروم مانده است؛ نظامی که زندگی بر شالوده های صلح و عقلانیت از مواهب وجودیاش میباشد. ساده انگاری شکنجه که نتیجهی اپیدمی خشونت در شرایط فقدان مصونیت فرد و جامعه است بیشک یک فرایند آسیبزای روانی بوده که به کل عرصههای زندگی سرایت کرده و سیر عقلانی شدن جامعه را به انسداد کشانده است. در این شرایط، افراد، ناخواسته مجذوب گفتمان و فرهنگ خشن میشوند. پس شرارت یا خشونتورزی، نوعی شکنجه گری محض ابلهانه ای است که در جوامعِ عقب افتاده و بستهی همراه با تبعیضِ نهادینه شده، رشد میکند.
جامعهای با معیارها و فرهنگ سلطهجو امکان گذار به سمت وضع مطلوب را مختل میکند و تواناییها، خلاقیتها و قابلیتها را بیخاصیت میسازد. پس بدیهی است که فرد از بیکفایتی جامعهاش نسبت به گفتمان تحولخواهی، احساس درماندگی و سرخوردگی پیدا کرده و خویش را برخلاف میلش، مستعد قرار گرفتن در کانونهای خیالی و آشفتگیهای ذهنی ببیند. تراژدی شکل گرفته، فرد قربانی را از این حد نیز فراتر برده و او را در قبال سرنوشتش کاملا بیتفاوت و بیحس مینماید. خشونت با هر برداشتی، منجر به حس انتقامجویی در افراد انسانی شده و به شکلهای مختلف و تحت عناوین متنوع بروز مییابد. به نظر میرسد سرمایهگذاری حداکثری در حیطهی پژوهش و توسعهی علوم انسانی، انعکاس فراوردههای علمی در قوانین کشوری و خشونت زدایی از قوانین، بهرهگیری از اجتهادهای فقهی سازگار با نرمخویی و نیز سرمایهگذاری جدی در حیطه آموزش و پرورش، اصلاح نظام آموزشی و گذار از آموزش و پرورش ایدئولوژیک به آموزش و پرورش اخلاقی و جهانی میتواند به کاهش خشونت در جامعه یاری رساند.