فرهاد میثمی
با حمزه سواری در زندان رجاییشهر آشنا شدم. حمزه را از سال ۸۴ دستگیر و زندانی کرده بودند زمانی که فقط ۱۹ سال داشت. دو برادرش را در سال ۸۶ اعدام کردند.
خودش (حمزه) نیز زیر حکم اعدام بود تا اینکه حکمش به حبس ابد تبدیل شد. الان که این سطور را مینویسم، تعداد سالهایی که او در زندان بوده یعنی ۲۰ سال بیشتر شده از تعداد سالهایی که بیرون از زندان بوده با احتساب ایام شیرخوارگی و کودکی.
اگر میخواستم از شرایط دهشتناکی که در زندانهای مختلف در طی این سالها بر او گذشته بگویم باید برچسبی هشدارگونه روی مطلب میزدم که این نوشتار حاوی مطالبی است که ممکن است برای برخی خوانندگان آزاردهنده باشد.
اما… من با جوانی آشنا شدم بدون اغراق بسیار خیراندیش و نیکخصال که در سالهای آزگار در زندان سعی کرده بود از هر امکان کوچکی برای رشد بهره بگیرد. برایم تعریف میکرد که مدتی هم با «سعید مدنی» هماتاق بودهاند.
حمزه نه به صورتی ظاهری، بلکه در اثر تجمیع تلاش فردی و پختگی روزافزونش، با وجود تمام ناملایماتی که دیده بود، عمیقاً معتقد شده بود که خیر جامعه از مسیر خشونت حاصل نخواهد شد.
اگر بخواهم فکر کنم کسانی حق دارند که از ظالمان بر خود متنفر باشند و حرجی هم نیست اگر انتقام از آنان خرسندشان کند، به نظرم حتماً حمزه یکی از محقترین کسان در این میان میبود؛ اما در کمال تعجب در او اثری از میل به انتقام نمیدیدم.
با حمزه کتاب خواندهایم، بحث کردهایم، فوتبال و والیبال بازی کردهایم و… . من در او جوانی را میدیدم که در عین از دست رفتن سالهای زندگی و جوانیاش بسیار متعهد، به لحاظ مالی بسیار معتمد و امانتدار و به لحاظ اجتماعی بسیار مسئول بود، به نحوی که حتی اگر در روابط فردی بین خود زندانیها حس میکرد جایی ظلمی دارد روا میشود، تلاش میکرد هر کمکی بتواند در رفع آن انجام دهد.
حتی غذا دادن به گربههای حیاط زندان را فراموش نمیکرد و گاه در هوای سرد بچهگربههای تازه به دنیا آمده را میبرد به اتاقش برای محفوظ ماندن.
حمزه در حق خود من در ایام زندان لطفها و کمکهای بسیار کرده است که هرگز فراموشم نمیشود. حالا… او را نیز همچون تعدادی دیگر از زندانیان قزلحصار به بخش انفرادی بردهاند و در شرایطی بسیار غیرانسانی نگهشان داشتهاند؛ به جرم مداومت بر کنش انسانی سهشنبههای نه به اعدام و به جرم همبستگی برای جلوگیری از تبعید یکی از همبندانشان.
من نمیخواهم فقط درخواست یا آرزو کنم که این دورهی موقت سخت در آن بند بدنام زودتر به پایان برسد؛ بلکه میخواهم بگویم اگر ارکان امنیتی بتوانند تحلیلشان را از لاک چرخهی ناکارآمد امنیتیسازی نابجا خلاص کنند، در خواهند یافت آزاد کردن کسی مثل حمزه سواری همراستا با خیر همگانی است. حمزه تهدیدی برای هیچکس نیست؛ جوانی است که راه رشد را حتی در موقعیتی چنان دهشتناک هم یافته است.
نمیدانم آیا تداوم این همه ظلم ممکن است طاقتش را طاق کند؟ آیا میشود روزی روزگاری او را آزاد ببینم؟ آیا ممکن است وقتی او را میبینم تداوم این همه مظالم جانکاه او را چنان تغییر داده باشد که دیگر اندیشههایش را نشناسم؟
اگر آنطور بشود هم هیچ نمیتوانم جز آنکه سرم را با شرمساری پایین بیندازم و فقط به او بگویم حق داری… حق داری…
اما یک چیز در درونم میگوید: آن حمزهای که شناختهای هیچ بعید نیست حتی آن روز هم باز شگفتزدهات کند.
حمزهسواری_را_آزاد_کنید لا مصبها!