نوامبر 7, 2025 07:57

Karun Human Rights Organization

منظمة كارون لحقوق الإنسان
سازمان حقوق بشر كارون

Karun Human Rights Organization

منظمة كارون لحقوق الإنسان
سازمان حقوق بشر كارون

Karun Human Rights Organization

منظمة كارون لحقوق الإنسان
سازمان حقوق بشر كارون

بر کرانه‌های زخم: نامه‌ای از دل تاریکی؛ اعدام شدگان اکتبر

بر کرانه‌های زخم: نامه‌ای از دل تاریکی؛ اعدام شدگان اکتبر

بر کرانه‌های زخم: نامه‌ای از دل تاریکی؛ اعدام شدگان اکتبر

بر کرانه‌های زخم: نامه‌ای از دل تاریکی؛ اعدام شدگان اکتبر

بر کرانه‌های زخم: نامه‌ای از دل تاریکی؛ اعدام شدگان اکتبر

بر کرانه‌های زخم: نامه‌ای از دل تاریکی؛ اعدام شدگان اکتبر

من، کریم بروایه، معروف به ابو شرهان الصرخی، امروز شنبه 4 اکتبر (12 مهر 1404)  برایتان نه به‌عنوان یک سیاستمدار، بلکه به‌عنوان انسانی که داستان رفقایش را در دل دارد و شاهدی که با چشم خود دیده چگونه جان‌های پاک در زندان‌های جمهوری اسلامی خاموش می‌شوند، می‌نویسم. قلمم نه از سرما، بلکه از سنگینی خاطراتی می‌لرزد که هنوز زنده‌اند و هر بار که به یاد می‌آیند، روح را می‌سوزانند.

در اقلیم اهواز، کمتر روزی می‌گذرد بی‌آنکه خبر از شجاعت کسانی که در برابر ستم جمهوری اسلامی ایستاده‌اند، بشنویم. این دردها بخشی از تجربه مشترک ما مردم اهواز است؛ تجربه‌ای که به ما یادآوری می‌کند آزادی بهایی سنگین دارد و ما را همیشه آماده ایستادگی می‌کند.

بامداد شنبه، 4 اکتبر 2025، تنها خورشید نبود که غروب کرد؛ شش جوان هم از اقلیم اهواز پر کشیدند. در تاریکی زندان‌ها و در سکوت مرگبار، جمهوری اسلامی زندگی علی مجدم، معین خنفری، محمدرضا مقدم، سید سالم موسوی، عدنان غبیشاوی (آلبوشوکه) و حبیب دریِس را گرفت. این نام‌ها فقط روی کاغذ اتهام نبودند؛ هر کدامشان قصه‌ای داشتند، خنده‌هایی که در کوچه‌های ما شنیده می‌شد و رویاهایی به بزرگی جهان.

من این جوانان را در دومین بازداشتم در سال 2019 شناختم؛ در بند 5 زندان شیبان، جایی که سرنوشت‌ها به هم گره می‌خورد و پیوندهای انسانی محکمی شکل می‌گرفت. تنها 22 روز بعد از آزادی با وثیقه سنگین، مجددا توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی بازداشت شدم. مرا به مقرشان در ستاد خبری فرا خوانده شدم و در راه، با سناریویی نمایشی، جلوی چشم مردم به شکلی خشن بازداشت کردند؛ پیامی روشن برای ایجاد ترس در میان مردم..

بعد از شکنجه‌ها و آزارهای تازه، بار دیگر به زندان شیبان افتادم؛ این بار در اتاق شماره 2 بند 5. همان‌جا دوباره با رفقایم (زندانیان سیاسی اعدام شده) دیدار کردم و در کنارشان روزهای آخر زندگی‌شان را سپری کردم.

ابو ریاحین (حبیب دریس)؛ خنده‌ای که جلاد خاموش کرد

در زندان، زندگی تنها با همدلی قابل تحمل است. من و حبیب دریِس توافق کرده بودیم که در یک «گروه» زندگی کنیم. همه چیز را با هم تقسیم می‌کردیم: لقمه نان، اندوه و خنده‌های کمیاب. وقتی به حبیب، «ابو الریاحین» [نام تنها دختر او ریحانه 7 ساله است] که این‌گونه صدایش می‌زدم، فکر می‌کنم، فقط یک زندانی سیاسی استوار را به یاد نمی‌آورم؛ بلکه روحی شاد را می‌بینم که حتی از هیچ، بهانه‌ای برای لبخند می‌ساخت. او مرا «ابو الشراهین» صدا می‌زد و ما با همین شوخی‌ها سپری نازک در برابر رنج می‌ساختیم.

اما پشت آن خنده‌هایی که دیده بودم، وحشتی نهفته بود که وصف‌ناپذیر است. بعدها از طریق شهادت‌ها و اسناد فهمیدم که این جسم خندان، شکنجه‌هایی را تحمل کرده که هیچ انسانی تاب نمی‌آورد. در زیرزمین‌های بازجویی جمهوری اسلامی، حبیب را با زنجیر به میز بستند، حوله خیس بر صورتش انداختند و آب می‌ریختند؛ شکنجه‌ای به نام «غرق ساختگی» که انسان را در هر نفس با مرگ روبه‌رو می‌کند. او را از پا آویزان کردند، سرش را در ظرف بزرگی از آب فرو بردند، سپس با کابل و لوله آن‌قدر کتکش زدند تا بدنش پر از خون و کبودی شد و پوستش ترک برداشت. حتی به شکنجه با برق هم بسنده نکردند؛ نوک انگشتان و سینه‌اش را با شوک‌های برقی می‌سوزاندند. من خودم آثار کبودی را بر پیشانی و پشت و شانه‌هایش دیده بودم، اما نمی‌دانستم آنچه دیده‌ام تنها بخش کوچکی از عذاب بی‌پایان اوست.

پشت آن لبخندها، دردی عمیق پنهان بود. «ابو الریاحین» وقتی جوانان قلعه کنعان [یکی از مناطق اهواز]، شهر زادگاهش، را می‌دید که در دام اعتیاد گرفتار شده‌اند، تصویری کوچک از وطنی می‌دید که زیر دست جمهوری اسلامی فرسوده می‌شود. برای نجاتشان برخاست و کمپ کوچکی برای ترک اعتیاد ساخت، بی‌آنکه بداند مرگی سریع‌تر در انتظار خودش است.

یادم هست شعر می‌خواند، با صدای گرفته‌اش انگار ارواح نیاکان را فرا می‌خواند تا با او همدم شوند. دلباخته شعر مردم اهواز بود، به‌ویژه شاعران قدیم. حافظه‌اش گنجینه‌ای از «ابوذیه‌ها» [نوعی از شعر عرب اهوازی] بود. هرگز فراموش نمی‌کنم آن‌گاه که این ابوذیه را با صدای گرمش تکرار می‌کرد:

به عربی:

جواد الكون اسرجنا و نعله

و اسبّ العاش بالذلّة و نعله

حاتم بالكرم عالي و نعله

اببخل لو طلبوا الصاحب عليّه

به فارسی:

اسبی تیزپا برایمان زین کردیم و به پیش راندیم

و عاشقی را که به خواری تن داد، نفرین کردیم

حاتم در بزرگواری بلندمرتبه است و او را ستودیم

اما اگر دوست چیزی خواست و او بخل ورزید، بر او نفرین کردیم

به یاد دارم در بازی دومینو، وقتی عمداً باعث باخت تیمش می‌شدم، مثل کودک خشمگین می‌شد و مجازاتم این بود که برایش قهوه بیاورم. چه دلتنگ آن باخت‌ها هستم! چه دلتنگ دیدن دوباره آن خشم زیبا! در چشمانش همیشه اشتیاقی عمیق برای صید ماهی و نشستن آرام بر کنار رودخانه می‌دیدم. می‌گفت: «وقتی از این جهنم بیرون بروم، تنها به ماهیگیری خواهم رفت.» شاید می‌خواست روحش را در آرامش رود کارون از چرک جلادان جمهوری اسلامی بشوید.

اما حبیب دیگر هرگز به کارون نرسید؛ پر کشید و به آسمان رفت، و برای من اندوهی به بزرگی جهان و حسرتی از یک آرزوی ساده اما محقق‌نشده باقی گذاشت.

ابو قیصر (علی مجدم)؛ پدری که هزار بار پیش از اعدام کشته شد

وقتی برای اولین بار علی مجدم (ابو قیصر) را در «قرنطینه زندان» دیدم، مانند سایه‌ای خاموش و خسته بود، با چشمانی گود افتاده که به خلأ خیره شده بودند. شکنجه جسمی او را از پای درنیاورده بود، بلکه لحظه‌ای که مجبور شد همسر و فرزندش را جلوی چشمش شکنجه ببینند، روحش را خرد کرده بود. با شوک الکتریکی شکنجه‌اش می‌کردند، اما درد واقعی، روح او را می‌سوزاند و اشک‌های همسر و وحشت فرزندش را می‌دید.

در آن لحظه، انگار هزار بار کشته شد. با صدایی بریده بریده زمزمه می‌کرد: «خجالت می‌کشم با آنها تماس بگیرم. با چه رویی با همسرم حرف بزنم؟ به فرزندم چه بگویم که من را در ضعیف‌ترین لحظات دیده؟» این خجالت هر روز او را از درون خورد می کرد، سخت‌تر از شلاق‌های ماموران جمهوری اسلامی.

وقتی علی سرانجام پس از چندین تلاش تماس گرفت و صدای همسر صبورش را شنید که می‌گفت: «ما خوبیم، قوی باش»، دیدم مردی دوباره متولد شد. زندگی به چشمانش بازگشت و «ابو قیصر» همان شد که می‌شناختیم.

ابو قیصر پس از هشت ماه از «قرنطینه زندان شیبان» به بند 5 منتقل شد و مجددا لبخند بر چهره‌اش نشست. سرگرمی‌هایش مثل شطرنج و مسابقه‌گذاری میان زندانیان را از سر گرفت. با توجه به جسارت و جسد بزرگش، مسئولیت اتاق شماره یک را به او سپردیم.

مسیر شکنجه و میراث شجاعت

تمام این 6 زندانی سیاسی عرب اهوازی اعدام شده ما بین سال‌های 2018 و 2019 بازداشت شده بودند. از لحظه بازداشت، مسیر شکنجه شدید آنها آغاز شد. این زندانیان را به‌طور مخفی نگه داشتند و در سلولهای انفردای سپاه اهواز، بدترین شکنجه‌ها را تجربه کردند. تخت‌های مخصوص شکنجه اهوازی‌ها، نه تنها یک داستان تاریخی، بلکه واقعیتی تلخ بود که این قهرمانان تحمل کردند.

جنایت پس از مرگ: جایی برای دفن ندارند

جمهوری اسلامی پس از اعدام آنها، پیکرشان را تحویل نداد. خانواده‌ها برای یافتن اجساد و دفن آنها ساعت‌ها در رنج بودند، اما هیچ پاسخی دریافت نکردند. آیا آنها را در بیابان رها کردند؟ یا در قبرهای دسته جمعی نامعلوم؟ یا در رودخانه کارون انداختند؟ آنها زندگی این افراد را دزدیدند و حتی حق‌شان برای داشتن قبر را هم گرفتند.

افزون بر این، خانواده‌ها و ریش‌سفیدان به دفاتر اطلاعات احضار شدند و تهدید شدند تا ساده‌ترین مراسم عزاداری را برگزار نکنند. حتی صدای قرآن و شعر هم در خانه‌ها منع شد و تعهد گرفتند که سکوت کنند.

این بود خاطراتی که با این عزیزان داشتم؛ با اعدام شدگان اکتبر…

https://khro.org/?p=6408
اخبار بیشتر
https://khro.org/?p=6408
اخبار بیشتر
https://khro.org/?p=6408
اخبار بیشتر
دادگاه انقلاب اهواز سه زندانی عرب را به مجموعاً 40 سال زندان و تبعید محکوم كرد
دادگاه انقلاب اهواز سه زندانی عرب را به مجموعاً 40 سال زندان و تبعید محکوم كرد

بنا به گزارش‌های رسیده به سازمان حقوق بشر کارون، دادگاه انقلاب اهواز سه شهروند عرب اهوازی را به اتهام عضویت در «گروه‌های تروریستی و تکفیری» به مجموعاً 40 سال زندان و تبعید محکوم کرده است. بر اساس اطلاعات موثق، قاضی کتی رئیس شعبه دوم دادگاه انقلاب اهواز، احکام یادشده را علیه سه زندانی عقیدتی به نام‌های حسین سحاگی، جاسم لویمی و صالح سرخی صادر کرده است.به موجب حکم صادرشده، حسین

خواندن خبر »

این قسمت در حال به روز رسانی میباشد

اشتراک در خبرنامه بله خیر متشکرم!